دبستانی ها

دبستانی ها

وبلاگی برای دانش آموزان دوره ی دوم دبستان
دبستانی ها

دبستانی ها

وبلاگی برای دانش آموزان دوره ی دوم دبستان

سردار جنگل: میرزا کوچک خان


منبع: کتاب میرزا کوچک خان،

نویسنده: امیر حسین فردی،

تصویرگر: راشین خیریه، انتشارات مدرسه


در تاریخ او را به نام میرزا کوچک جنگلی می شناسند، ولی اسم اصلی اش یونس است. چون مردم پدرش را میرزا بزرگ صدا می زدند، به او هم میرزا کوچک گفتند تا فاصله ی پدری و فرزندی رعایت شده باشد.
از آن جایی که میرزا کوچک مبارزات خود را در جنگل های گیلان آغاز کرد، عنوان جنگلی را هم به نام او اضافه کردند تا بشود میرزا کوچک خان جنگلی که به سردار جنگل هم معروف است.

  

  میرزا کوچک خان در سال 1259 هجری شمسی در محله ی استاد سرا در شهر رشت متولد شد. از کودکی و نوجوانی در زادگاه خود به مدرسه رفت و درس های دینی را خواند. سپس به تهران رفت ، در مدرسه ای به نام محمودیه ، تحصیلات خود را ادامه داد و لباس روحانیت بر تن کرد. بعدها به خاطر شرایطی که برایش پیش آمد، لباس جنگ پوشید و تفنگ بر دوش انداخت.

میرزا اندامی برازنده، نیرومند و چهره ای زیبا داشت. خوش اخلاق و خنده رو بود. تماز و روزه اش ترک نمی شد و طرفدار مظلومان بود. به ورزش ، علاقه ی زیادی داشت و هر روز ورزش می کرد.
در زمانی که میرزا کوچک خان جنگلی، زندگی می کرد، ایران اوضاع آشفته ای داشت. شاهان قاجار ناتوان شده بودند و نمی توانستند کشور را اداره کنند. در هر گوشه ای از سرزمین ما، آدم های زورگو سربلند کرده بودند و به مردم ظلم می کردند. کسی نبود آن زورگوها را تنبیه کند و سرجای خودشان بنشاند. کشورهای قدرتمند آن زمان، یعنی انگلیس و روسیه ، وقتی اوضاع ایران را این طور دیدند، به طمع افتادند و سربازان خود را به سرزمین ما فرستادند. چون در ایران حکومت قوی وجود نداشت، بیگانگان خیلی راحت توانستند در کشور ما نفوذ کنند و قدرت را به دست بگیرند. بعد از آن، انگلیسی ها و روس ها هر کاری که دلشان می خواست ، کردند.
در چنین اوضاعی ، مردی بزرگ و شجاع از میان جنگل های انبوه گیلان به پا خاست و برای بیرون کردن بیگانگان از سرزمینمان، قیام کرد. او کسی جز میرزاکوچک خان جنگلی نبود که بعدها به سردار جنگل معروف شد.
میرزاکوچک خان از همه ی مردان و زنان ایرانی خواست، برای آزادی و استقلال ایران مبارزه کنند. خود او به همراه یاران اندکش ، قیام علیه بیگانگان را شروع کرد.
میرزا کوچک خان مسلمانی مؤمن و انسانی مهربان بود. به همین دلیل ، اهالی گیلان به او اعتماد کردند و به قیام جنگل پیوستند. خیلی طول نکشید که آوازه ی شهرت و محبوبیت میرزا کوچک خان و یارانش در سرتاسر ایران پیچید.
در آن زمان ، شمال کشور در دست روس ها و جنوب کشور در اختیار انگلیسی ها بود. میرزا کوچک خان ، مبارزه ی خود را ابتدا با روس ها و طرفداران داخلی آنها شروع کرد. روس ها برای شکست دادن او، سربازان زیادی را همراه با توپ و اسلحه ی فراوان، به جنگ فرستادند. ولی هر بار، این رزمندگان شجاع جنگلی بودند که می توانستند، با اسلحه و نفرات کم تر، ارتش متجاوز روسیه را شکست بدهند.
در همان زمان در روسیه انقلابی بوجود آمد که حکومت آن کشور را عوض کرد. حکومت جدید، اسم شوروی را روی خود گذاشت . شوروی قول داد که دیگر به ایران تجاوز نکند و بر خلاف حکومت قبلی، همسایه ی خوبی برای ما باشد.
انگلیسی ها که چشم طمع به نفتِ  دریای مازندران داشتند، از تشکیل حکومت شوروی ناراضی بودند. به همین خاطر تصمیم گرفتند، ارتش خود را از راه گیلان به آنجا بفرستند. میرزا کوچک خان با این کار مخالفت کرد و راه را بر روی ارتش انگلیس بست. در نتیجه جنگ سختی میان دو طرف در گرفت. انگلیسی ها با استفاده از هواپیما و اسلحه های پیشرفته و سربازان زیاد، جنگلی ها را شکست دادند و داخل خاک شوروی شدند. اما در آن جا موفق نشدند و چند سال بعد خاک شوروی را ترک کردند، ولی همچنان در ایران ماندند.
مردم ایران هیچ وقت دوست نداشتند و اجازه هم نمی دادند، بیگانگان بر آن ها حکومت کنند. انگلیسی ها هم که روحیه ی ملت ما را شناخته بودند، به این فکر افتادند ، یک نفر ایرانی را که اختیرش دست خودشان باشد، بالای سر حکومت کشور بگذارند تا او برنامه های انگلیس را در ایران اجرا کند. آن ها پس از جست و جوی فراوان ، آن فرد را پیدا کردند. او کسی بود به اسم رضاخان که بعدها به رضاشاه مشهور شد و تاج شاهی بر سر گذاشت.
رضاخان ظاهراً ایرانی، مسلمان و جنگجو بود. او می گفت، می خواهد حکومتی قدرتمند در ایران تشکیل بدهد تا مملکت آرامش داشته باشد و مردم راحت زندگی کنند. آن زمان مردم ایران، مثل امروز خیلی هوشیار نبوند خبر نداشتند که رضاشاه با این وعده های قشنگ و حرف های دلنشین، آدمِ انگلیسی هاست و می خواهد ثروت کشور را به جیب بیگانگان بریزد. خیلی ها حرف های او را باور کردند.
در همین زمان، نامه ای از طرف رهبران شوروی به دست میرزا رسید. آن ها پیشنهاد کرده بودند که حاضرند برای پیشرفت ایران و بیرون کردن انگلیسی ها از کشور، با او همکاری کنند. میرزا کوچک خان پس از مشورت با دوستانش، این پیشنهاد را پذیرفت و کار شروع شد. اما هر چه زمان پیش می رفت، میرزا احساس کرد که شوروی ها خیلی اهل صداقت و راستگویی نیستند. آن ها هم مثل حکومت قبلی روسیه و انگلیسی ها می خواهند در ایران نفوذ کنند و استفاده ببرند. میرزا کوچک خان قول و قرارهای روزهای اول همکاری خود با شوروی را به یاد آن ها آورد و ثابت کرد که شوروی ها بر خلاف حرفهایی که زدند و قول هایی که دادند، عمل می کنند و این کارها به زیان هر دو طرف تمام می شود. در نتیجه انگلیسی ها و رضاخان بیش ترین استفاده را از این اختلاف می بردند.
با تمام تلاشی که میرزا کوچک خان برای اصلاح رفتار شوروی ها کرد، کارها درست نشد. آن ها همچنان بر خلاف عهد و پیمان خود عمل می کردند. بالاخره کار بع جایی رسید که میرزا صلاح دید، با آنها قطع همکاری کند، و چنین نیز کرد. اما شوروی ها نه تنها از گیلان بیرون نرفتند، بلکه آن ها هم مثل انگلیسی ها و رضاخان، به فکر نابودی و یا کنار گذاشتن میرزا افتادند.
حالا میرزاکوچک خان به غیر از انگلیس و طرفدارنش، باید با شوروی ها و دوستان آن ها هم می جنگید. معلوم بود که او در یک زمان نمی توانست مقابل دو کشور تجاوزگر بزرگ مقاومت کند. چند جا شکست سختی خورد و بسیاری از یارانش شهید شدند. تا این که مجبور شد، برای جلوگیری از کشت و کشتار بیشتر ، همراه دوست آلمانی خود گائوک، به طرف کوه های خلخال برود. این عقب نشینی، با شروع سرمای آذر همزمان بود. وقتی آن دو می خواستند از ناحیه ای کوهستانی به نام گدوک عبور کنند، گرفتار برف و کولاک شدند و در یازدهم آذر سال 1300 شمسی، در اثر سرما و خستگی در دل کوهستان پر برف جان باختند. این روز  بعدها به نام روز شهادت میرزاکوچک خان جنگلی در تقویم های کشور ثبت شد. امروزه هر ایرانی به وجود چنین سردار بزرگ و رشیدی در تاریخ کشور افتخار می کند و به روح پاک او سلام و درود می فرستد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد